محل تبلیغات شما
حراج میکنی ام گرچه من هنوز در بند ام
هنوز فقر هست و هنوز بنده ی خداوند ام

هنوز میشنوم کوه و کیش میبخشند
منم چو کوه ساکت و خاموش، چون دماوند ام

گمان مبر به خموشی که روز رستاخیز
درون پر از خروش آتش و خشمم، دماوند ام

خیال خام مبر به درویش و پخته، مبر
سکوت قبل خروش است، مگو که خرسند ام

بترس از غم مادر، بترس از غم نان
چو‌ گرگ در قفسم، وحشی ام که در بند ام

تمام میشود آخر مگر به دست قضا
که تا ببینی ام اینجا چقدر پا بند ام

ببین چگونه سرودم نوای رفتن تو
هم از صلابتِ سنگم، هم از سخن قند ام

م.ب
محمد بناد
#دماوند
#فروش_ایران_ممنوع

شعر و دست نوشته

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها