خواهم برید دل ز همه چیز و هر کسی
تنهایی ام به ز شلوغی و بی کسی
تنها شوم تا که دلم را جلا دهم
این بی کسی به ز نشستن به هر کسی
خواهم برید، تا که مسیحای خود شوم
یوسف نبودنم به ز زلیخای هر کسی
تاجی نداد زندگی ام بهر زیستن
سرباز بی سلاح به ز سردار بی کسی
ترجیح میدهم که نباشم ولی نشد
مردن به از بودن و باری به هرکسی
گویند بعد مرگ به دنیای دیگریم
گویند میپریم از این بام بی کسی
این جا که این بُود این بود ماجرا
آنجا که گفته اند غریبی و بی کسی
آری بریده ام، بریده ام از هر سرای من
اینجا ز بی کسی و آنجا ز بی کسی
ما را امید روی تو چندان نبود، لیک
این هم نبود رسم ادب، مثل هرکسی
م.ب
شعر و دست نوشته
درباره این سایت